نتردام سوخت…. ایران را سیل برد…
یادداشت، فروردین 98
ای کاروان آهسته ران کارام جانم میرود وین دل که با خود داشتم با دلستانم میرود
کاروان حوادث، عجب سرعتی گرفته و همه چیز را با خود میبرد… و دلهای ریش برجای مینهد.
نتردام 9 ساعت در آتش سوخت، « نتردام پاریس»… شهره نزد جهانیان چنانکه گویی « نتردام » نام اختصاصی آن است و نه لقب همۀ کاتدرالهای فرانسه، هریک منسوب به شهری.
نتردام پاریس بواسطۀ بودنش در پایتخت، علاوه بر حیثیت تاریخی و فرهنگی، برای فرانسویان حیثیت ملی دارد. بنایی با هشتصد و پنجاه سال عمر و سالی 13 میلیون بازدید کننده، که در نیمۀ ماه مه 2018، هنگام مرمت دچار حریق شد و آه از نهاد جهانیان برآورد… چه بر فرانسویان گذشت؟ بخصوص پاریسیها که چه دیندار و چه سکولار در مقابلش جمع شدند و قطعاً عکسهم گرفتند که در دنیای مجازی پخش شد، اما فیلمها را که میدیدیم، بیش از آنکه با صحنۀ عکاسی یا سلفی گرفتن مواجه باشیم؛ صحنههایی بود از سکون و سکوت احترام آمیز مردم بهتزده و نگاههای غمگنانه به کلیسا، با زمزمۀ دعا و اجرای موسیقی جمعی- شاید با متنی در رثای نتردام یا یک موسیقی مذهبی خاص- صحنه ها همه بیانی بودند از دل ریش مردم.
این حریق ریشی بر دلی نهاد که تحسین کنندۀ کاتدرالهای گوتیک است: دل کسی که چند سال با تأمل و طمأنینه و صرف وقت- که نتیجهاش گرچه تأخیر در انجام کار اما تعمق در مطلب بود- ؛ مشغول ترجمۀ کتابی در باره پیدایی کاتدرال در عالم مسیحیت بودهاست و درست چند روز پیش از این واقعه نسخۀ نهایی و بازبینی شده کتاب را به ناشر سپردهبود. ترجمۀ کتاب نیازمند یک همدلی بود که نویسنده با هنرمندی در مخاطب ایجاد میکرد، مترجم را ناچار به تأمل در سطرسطر کتاب و توجه به عمق باورهای ناب و اهتمام مسیحیان اهل دین و حرفه و حکومت که چند نسل و گاهی تا دویست سال بسیجِ پدید آوردن چنین بناهای عظیمی، برای تقدیم به مریم مقدس بودند، میکرد. حال پس از یک چنین همدلی و اگاهی از شأن و مقام کاتدرالها، این دل، صدمهدیدن نتردام پاریس را تاب نمیآورد، تجربۀ خواندن و ترجمۀ کتاب بورکهارت با نام« شارتر و پیدایی کاتدرال» به علت زمان زیادِ درگیری با کتاب و امکان تأمل در متن تأویلی نویسندۀ آن، تجربهای ناب بود به مثابه حضور در تمام مراحل ساخت یک کاتدرال و فهم تک تک جزئیات و نقوش این نوع بناها، پس عجیب نیست که با دیدن حریق نتردام، حالتی دست دهد که سعدی به شیوایی آن را بیان کرده است :
” من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود”
***
حدود پنج ماه پیش بود که برای بار دوم نتردام را میدیدم، این بار و پس از ترجمۀ کتاب بورکهارت، با « چشمهایی شسته و دیدنی از نوع دیگر» با نتردام پاریس مواجه شدم، از بخت نیک، دیدار در هنگام اجرای مراسمی مذهبی بود؛ زمانی که کلیسا، کلیسا است؛ نه یک موزه یا اثر تاریخی- توریستی. در آن حال، حضور خدا حس میشد، نه فقط در فضا که در دل نیایشگران… جماعت مؤمنان سرودی مذهبی را با همراهی اُرگ کلیسا میخواندند، هریک دفترچهای دردست، و یکی هم در دست من که فرانسه نمی دانستم، پس دل به آواها و چشم به حال و هوای نیایشگران دوختم. چنان تمرکزی حاکم بود که حال و حضور قلبشان را میشد دریافت. در حالتی دوگانه سیر میکردم، حالی داشتم که مرا از پیرامونم میکند و به درون سوق میداد، و حالی دیگر که مرا وا میداشت تا از درون بیرون آیم و به قصد از دست ندادن فرصت، همۀ آنچه را در پیرامونم بود؛ از زاویۀ آثار هنری و معماری بسنجم. اما حالِ درونی غلبه کرد و تاپایان دعا با جماعت بودم، بعداً هنوز درگیر حالِ دوگانه، گام به گام کلیسا را دور میزدم، تجربۀ درونیِ فضای کاتدرال در یک مراسم مذهبی و تجربۀ بیرونیِ فضای معماری کاتدرال بهعنوان اثری هنری- تاریخی، در زمانی که توریست هستی و فرصت اندک است.
****
اکنون پس از پنج ماه از آن تجربۀ شیرین، با این حریق چنان استکه «گویی که نیشی دور ازو در استخوانم میرود» دل ریش شدم، اما عجبا که در عمق ضمیرم ندایی بود که هراسی نیست ، تو که میدانی، کلیت ساختمانیِ این بناها چگونه است، آنچه اصل است باقی میماند، هر اندازه که سخن از خسارتهای عظیم بگویند، اما جوهرۀ کاتدرال گوتیک رمزی از جاودانگی دارد… اطمینانی درونی آرامم میکرد که این بنای سنگی عظیم را، رازجاودانگیش حفظ میکند. اما این دل ریش میپرسید و هنوز میپرسد که بسیاری ظرافت کاریها در چه وضعی هستند؟ بر سر ویترایها چه آمدهاست؟ اگر بندهای قلع و سربشان ذوب شده باشد و شیشه ها فروریخته باشند، چه دستاوردهایی که نابود شده و باید ازنو به دست آیند.
با خود میگویم ، چه باک مگر کاتدرال کُلن در آتش و بمب جنگ جهانی گرفتار نیامد؛ اما تا سال 1956 تقریبا تعمیرات به انجام رسید و تا 2007 نیز همچنان به آن رسیدگی شد تا تمام ویترایهای آن نیز نوسازی شدند. یا کاتدرال رَنس که آنهم زخمهای عمیق از بمبارانهای جنگ برداشت و شعلهورشد، مگر آنها همه التیام نیافتند؟ از خود میپرسم چگونه چنین میشود؟ آیا براثر رمز تقدس و جاودانگی کاتدرال است یا رمز فهم و شعور مردمی که شأن دستاوردهایشان را میدانند، شاید هردو، اما قدر مسلم، آن مردم شأن دستاوردهایشان را میدانند، مذهبی یا سکولار، بازسازی کاخ باروک کارلسروهه که پس از بمباران جنگ فقط خرابههای دیوارهایش بهجا مانده بود مگر به دقت و ظرافت انجام نشد؟ پس نتردام پاریس هم زخمهایش التیام خواهد یافت؛ به تبع راز جاودانگی که ریشه در آگاهی مردمش دارد. این مردم قدر بسیاری چیزهاشان را و بسیار چیزهای جهانیان را میدانند. آنها «بودا» های بامیان را نابود نمیکنند، آنها که زمانی صلیبیون بودند اکنون دیگر چون داعش به نام دین برمیراث جهانی یورش نمیبرند.
***
ما اکنون کجا ایستادهایم؟ اکنون که گرفتار سیل خانمان برانداز و آن زلزله و آن دگر زلزلهها و آن ریزگردها و این ملخها که دارند میآیند، همه بلاهای طبیعی و صد البته در کنارش خطاهای انسانی. ما که هزاران سال پیش میراث بابلیان را ارج نهادیم، اکنون با میراث خود چه کردهایم؟ گویی سالهاست دوراندیشی و بینش سرزمینیِ نیاکانمان خاری در چشممان بودهاست که همه را به نسیان سپردهایم، تا رسیدهایم به جایی که امروز هستیم، یک زندگی برپایۀ « از این ستون به آن ستون فرج ».
ما تاریخ و گذشتهمان را به راحتی و بدون تحلیل، لوث میکنیم، به تاریخ معاصرمان نیز نه تنها بیاعتنا که به چشم گناهی کبیره نگاه میکنیم. مگر سوختن پلاسکو و کشته شدن آتشنشانها فاجعۀ کمی بود از بی تدبیری ما؟ حریق پلاسکو را از زاوایای متعدد میتوان مورد بحث قرارداد. از فاجعۀ انسانی، از بیتدبیری و از بی دانشی نسبت به محیط شهریمان و از بسیاری زوایای دیگر که بگذریم؛ حال فقط بر یک نکتۀ مهم حاکی از فقدان دیدِ نسبتِ « اثر معماری با شهر» تأکید میکنیم. در بارۀ همۀ جوانب میتوان از نقش مسئولان مختلف تا نا آگاهی مردم پرسش کرد، اما اکنون سئوال ما از دانستن یا ندانستن « رابطۀ اثر معماری با شهر» است: این بنا از روزی که مصادره شد مگر یک متولی، صاحب یا مالک قدر قدرت نداشت؟ آیا این متولی مسئول نبود که به جان مردمِ در رفت و آمد به این فضا و به سلامت یک فضای شهری پرازدحام بیندیشد؟ بانی بنا هرکه بوده و رژیم پیشین هرچه کرده، مگر نقش این ساختمان به عنوان اثری معماری در شهر تهران، قابل بررسی نبود؟ آیا کسی آگاهی نداشت و یا نیندیشید که ممکن است ساختمان پلاسکو، اثری با شأن یک «لندمارک» برای تهران باشد؟
مسئله این است که کسی اصلاً به شأن و حیثیت نمیاندیشد.
بیندیشیم یا نیندیشیم پلاسکو در هرحال، یک لند مارک برای تهران بود، بخشی از تاریخ معاصر این شهر. این که چرا متولیان امورش هرگز به آن به عنوان یک سرمایۀ ملی نیندیشیدند؟ خود بحثی دامنه دار است اما مطمئناً به عنوان یک سرمایۀ مالی از آن بهره میبردند. پلاسکو در کنار لندمارک های مهم دنیا، گرچه اثری خُرد بود اما شأنی در خور خود داشت، به هرحال مظهر جریانی اقتصادی- فرهنگی در رژیم قدیم بود، در یک قیاس دور، چونان ورسای که پس از انقلاب فرانسه مظهر(ancient regime) یا «رژیم قدیم» منفور، شناخته میشد، اما نه آن را سوزاندند، نه رهایش کردند تا بسوزد یا از فرسودگی نابود شود، بلکه به عنوان نماد قدرت فرهنگی – هنریشان حفظ کردند. اگر ورسای قیاس مع الفارغ باشد، میتوان پرسید فرانسویان با « مغازۀ بن مارشه» – یک مرکز خرید مدرن قرن نوزدهمی – چه کردند؟ رهایش کردند تا از فرسودگی نابود شود یا آن را با همان کارکرد بهروز و حفظ کردند، تا تاریخ معاصرشان را ارج نهند. پلاسکو پس از مصادره رها شد تا به سرنوشت محتومش مبتلا شود زیرا کسی نپرسیده بود آیا ساختمان پلاسکو یک امکان بالقوۀ حفظ شدنی و قابل تبدیل به یک فضای تجاری- اجتماعی شهریِ فراتر از “مال” های رنگارنگ و بی محتوا و به دور از فرهنگ جامعۀ ما – که امروز از هرگوشه یکی سربر می آورد- نبود؟
مسئله دانستن است و ندانستن؛ ما شأن خودمان و دستاوردهامان را نمی دانیم….
این دل، حریق نتردام را می بیند و ریش میشود اما آرام میگیرد، سپس در آرامش تلاطمی حس میکند، زخمی عمیق را در خود مییابد، ناشی از ندانستن هایمان و نخواستن هایمان و….
این دل ریش مثالهای بسیار از نادانستنها دارد؛ با پرسشهایی که امان نمیدهند، حال آیا باید دهان بربندد یا میتواند بپرسد؛ از هنرمندانی وارسته که سالها در انزوا و تنگنا قرارشان دادیم و حال که از دنیا رفته اند آثارشان را از رادیو پخش میکنیم؛ برنامه گلها چرا تعطیل شد و چرا هنرمندانش به کنج انزوا و عسرت رانده شدند؟ بواقع سوختند..، عجب اینکه اکنون این برنامه جسته و گریخته از رادیو پخش میشود! این دل ریش میپرسد بر سر معماریمان چه آمد؟ با ادعای احیای معماری اسلامی! اکنون برج و ساختمان با نمای رومی و”مال” با فضاهای آمریکایی میسازیم – نه یکی و نه دوتا- کو آن صدایی که باید بلند شود و دهان مدعیان را بربندد، انسان و کرامتش را که اسلام برآن تأکید دارد؛ حرمت نهد… ایران و پیشینهاش را بشناسد و حرمت نهد.
اگر تاریخ و تجربههای تاریخی، شخصیتها و آثار تاریخیمان را از خوب و بد به فراموشی بسپاریم و کلاً و عمداً از ذهن جامعه پاک کنیم . اگر شأن خود و تاریخمان را ندیده بگیریم و به بوته نسیان بسپاریم،….
آنگاه سیل همه ما را خواهد برد….
لادن اعتضادی
29 فروردین 1398 مطابق با 18 آوریل 2018
بعدالتحریر:
امروز 29 اردیبهشت است و چندروزیست که شنیده ایم بخشی از بازار تبریز در آتش سوخته است. اما هیچ صدایی از هیچ مقام دولتی یا حتی مردمی بر نیامد که صدمات در چه حد بوده و چرا باید بازاری با آن اهمیت از خطر حریق در امان نباشد.
امروزه گرفتار خیلی چیزهای دیگریم و خودمان را واگذاشتهایم ، اکنون با دنیا درگیریم.